راهدار
راهـدار راهـی به سـوی جاده دارد
رزمی شبناه در جدال با برف دارد
کـولاک و ســرما و یـخ و بـرف
در ماه صـدها هـزاران راز دارد
در فصـل دی چو برق شمشیر زمانه
او دور می سازد برف را روی شانه
او را نباشد در زمستان ، در میان خانواده
ســعـی و تـلاش اوسـت در راهــدارخـانه
گــرمای تابســــتان و ســـرمای زمســتان
بــــــــرف ســــــــــفید روی ایـــــــــران
خـــط ســـفید جــاده های شـهر و استــان
بـــرق ســفید تــابلو ، از زیــر درختـــان
قیر سیاه آسفالت ، در زیر آفتاب درخشان
هر یک ز خود یک خاطـره از راه دارد
هـــر خــاطره ، ایثــاری از راهدار دارد
آمـــــــــــاج ســـــــــرد بهمــــــــن و دی
آنگاه که هر دم می خورد بر صورت وی
راهدار می داند چگونه می شود طی
راننده درکـش می کند از لغزش شی
راننده می داند که در راه ها چه ها است
راهـدار مـی داند مسـافر سـوی راه است
او را خطــــــــرهای زیـــــــادی ســـــــــــد راه است
اما دلش قرص است ، چون راهدار در طول راه است
حمد و ثنای هر مسافر در سفر بعد از خداوند
باشـــــد نثــــــار هر دو قشــــر از راه پیوند
شاعر : | علیرضا منوچهری |